درونِ سرم کلاغی جیغ می کش اد

می خواه ام ب حال خودم برس ام. نمی شود

هی ازمن می گریزد

ومن می گذرم ازخودم.

سَرِجای ام ایستاده ام

کاشی ها مغازه ها درختانِ کنارِپیاده روها

ازمن عبورمی کن اد

حال ام ازمن عبورمی کن اد

آدم ها

کوتاه بلند

ازکنارخودشان رد می شوند

ب حال نمی رس اند.

گذشته ازخودش می گذرد

آی انده ازخودش دورمی شود

حال ازاول هم قرارنبود ب خودش برس اد.

 

انگار زمین زیرپای ام راه افتاده می رود

دور دور دور.

من سرجای ام ایستاده ام

وکلاغ هم چون آن درونِ سرم جیغ می کش اد

کاشی های پیاده رو تکّه تکّه تکّه.

بال ن از زمین دورمی شوند

شیشه ی مغازه ها ذرّه ذرّه ذرّه.

زمان را می شکاف اند

امّا ب حال نمی رس اند

دست ها پاها چشم ها مغزها.

دوراز صاحبان شان

ب حال رس ایده اند

وهمیشه درحال می مان اند.

من هنوز سرِجای ام ایستاده ام

زمین پایین وپایین می رود

ومن ازجاذبه ام رها می شوم

کلاغ ازدرونِ سرم پرکش ایده وقارقارش را ب آسمان می بَرَد

انگارسیاه چاله ای من را ب حالِ خودش می کش اد

سایه هایی چون شَبَح

دور نزدیک دور نزدیک

پیش می آی اند ومی گریزند

سبُک سبُک سَبُک ترمی شوم

مهِ غلیظی من را درخودش پیچ ایده است

سکوت خودش را میانِ ذراتِ درهم تن ایده

پنهان کرده است

نورِچراغ های گردانِ درون مه

رنگ ب رنگ جلوی چشم ام می رقص اد

چشم هایی روشن وتاریک

ب هم نزدیک دور

دنبال هم دودو می زن اند

وصداهایی که ب هم نمی رس اند.

زمان درحالِ خودش ثابت مانده است

آی انده ب حالِ گذشته اش نزدیک ونزدیک می شود

وای ی ی ی ی ی

چه قدرخواب ام می آی اد.

98/خرداد

خیری


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Nikki Kayla Stephanie Ghati pati سایت کتابخانی اخبارآزمون کارشناسی ارشد طراحی سایت فروشگاهی حرفه ای سیگماسیس CRM Sales and Marketing اواز