از میخ در سرم



 

یک خط درمیان

مان اند "ب"

می نشینی میان دو "تا"

یک خط: همه "فا"

یک خط: کمی "لا"

کمی: "سُل"

کمی: "می"

میان دوخط

نُت ب نُت می شوی

هرخم کنج ابروی تو

می برد "لا" ها را ب "فا"

دوخط می کش ام

یکی: ازمن ب تو

یکی: ازتو ب تا

ب تو: تا ب تا

ب من: "لا" ب "فا"

دوخط می کشی

یکی: تا ب من

یکی: من ب تا

"لا" ب "لا"

"فا" ب "فا"

کمی: "سُل"

کمی: "می"

دوخط می کش ایم

از دو "تا"

دو "لا"

دو "فا"

دو "سُل"

دو "می"

تا ب تا.


 

 

من پیش ازپسِ تو رفته می روم

تو ازپسِ من پیش ازمن می آیی

ما پیش از پَسِ رفتن آمدیم

وقتی کسی پیش ازما نه رفته بود

وقتی کسی پیش از آمدِ ما می رفت.

ما آمده بودیم پیش برویم پس رفته ایم

آمدن ها پس ازما آمده بود می آمدیم

شما رفتن ما بود می رفت اید

رفتن ازاین راه رفتن ما بود می رفت ایم.

 

ما افتان افتان پیش ازپسِ شما

شما رفتان رفتان پس ازپسِ ما

رفتنِ دی روزم برای رفته ها بود

آمدن ام امروز صرفِ ماندن ام شد.

 

پا ب پای رفتن ام می شدی تو

رفتن ام ب من برگردد

ماندن ام با تو بمان اد.

 

فاعلات ات فاعلان فاعل ام شده بود

فعلات ام فعلات فعل تومی شد

این ها همه فعل ما همه شما بودیم

می رفت اند می رفت اید می رفت ایم.


 

 

درونِ سرم کلاغی جیغ می کش اد

می خواه ام ب حال خودم برس ام. نمی شود

هی ازمن می گریزد

ومن می گذرم ازخودم.

سَرِجای ام ایستاده ام

کاشی ها مغازه ها درختانِ کنارِپیاده روها

ازمن عبورمی کن اد

حال ام ازمن عبورمی کن اد

آدم ها

کوتاه بلند

ازکنارخودشان رد می شوند

ب حال نمی رس اند.

گذشته ازخودش می گذرد

آی انده ازخودش دورمی شود

حال ازاول هم قرارنبود ب خودش برس اد.

 

انگار زمین زیرپای ام راه افتاده می رود

دور دور دور.

من سرجای ام ایستاده ام

وکلاغ هم چون آن درونِ سرم جیغ می کش اد

کاشی های پیاده رو تکّه تکّه تکّه.

بال ن از زمین دورمی شوند

شیشه ی مغازه ها ذرّه ذرّه ذرّه.

زمان را می شکاف اند

امّا ب حال نمی رس اند

دست ها پاها چشم ها مغزها.

دوراز صاحبان شان

ب حال رس ایده اند

وهمیشه درحال می مان اند.

من هنوز سرِجای ام ایستاده ام

زمین پایین وپایین می رود

ومن ازجاذبه ام رها می شوم

کلاغ ازدرونِ سرم پرکش ایده وقارقارش را ب آسمان می بَرَد

انگارسیاه چاله ای من را ب حالِ خودش می کش اد

سایه هایی چون شَبَح

دور نزدیک دور نزدیک

پیش می آی اند ومی گریزند

سبُک سبُک سَبُک ترمی شوم

مهِ غلیظی من را درخودش پیچ ایده است

سکوت خودش را میانِ ذراتِ درهم تن ایده

پنهان کرده است

نورِچراغ های گردانِ درون مه

رنگ ب رنگ جلوی چشم ام می رقص اد

چشم هایی روشن وتاریک

ب هم نزدیک دور

دنبال هم دودو می زن اند

وصداهایی که ب هم نمی رس اند.

زمان درحالِ خودش ثابت مانده است

آی انده ب حالِ گذشته اش نزدیک ونزدیک می شود

وای ی ی ی ی ی

چه قدرخواب ام می آی اد.

98/خرداد

خیری


 

من ازچشمانِ توبیرون افتاده است

سمتِ خودم برمی گردم

خودم درونِ آینه اش

تعداد من ها را می شمارد.

تو ازچشمانِ من بیرون افتاده است

سمتِ خودت برمی گردی

خودت بیرون ازآینه

کنارمن ها ایستاده ای

و آینه

درمن وتو تَرَک برداشته است.

من ازآینه بیرون افتاده

می رَوَد دنبالِ چشمانِ خودش

توازچشمانِ خودش بیرون افتاده

می رود درونِ آینه ای

که در دستِ من شکسته است

من

چشمانِ تو را می کش اد ب دنبالِ خودش

و تو

می رَوَد دنبالِ مردی که

روزی

ازآینه

بیرون افتاد.

 

این شعر را برای سنگ نوشته ام:

روزی

ازچشم من افتاد

پیشِ پایِ عابری

که دنبالِ آینه ی خودش می گشت.

تیر/98

خیری


 

این رنگ چشم من را ب خودش گرفته است

ازقرمزی که آبی می بین ام

ریخت های اش را ریز کرده

دراندام اجسام ریز دایره

وقرنیه های ام

رنگ ها را از ریختن گاه اش

می تراود

دربیضی هایی نامتقارن

تا درچند خط موازی

ب حجمی متعارف برس اد.

این چشم از رنگِ خودش ریخته است

و رنگ ها

بخشی ازچشم من را

درخود کش ایده اند.

 

آبی که رنگِ مروارید درخود گرفته است

ب این چشم نمی آی اد

رنگ – حجم خودش را می خواه اد

چشم – رنگِ خودش را.

98/خرداد

خیری


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

Kim آیین نامه راهنمایی و رانندگی amozesh نردبانی تا خدا Darcy Howie انتظار118 ویستا سازه دانستني هاي مهم سلامت و بهزيستي salar